مرگ دوست
سلام دوستان
این یه داستان کاملا واقیه
من توی یکی از محله های خوزستان زندگی میکنم.توی محله ما تقریبا هفت هشت نفری هستیم که همه همسن همیم و روابط کاملا دوستانه و صمیمی باهم داریم.تقریبا سه چهارماه پیش تو یه ظهر تابستونی حسام که یکی از دوستان صمیمی وخوب منه اومد دمدر خونه ما.وقتی باحسام روبرو شدم متوجه شدم که کاملا آشفته و پریشانه وفقط سه کلمه بر زبان آورد.(اشکان تصادف کرد)
((اشکان که تقریبا سه سال بود که اومده بود توی محله ما پسرخیلی خوب وبامعرفتی بود که توی این مدت با همه ی بچه های محله صمیمی شده بود .اشکان تقریبا ماهی یبار میومد خونه و بیشتر مواقع توی یکی از شهرهای دیگه مشغول کار بود ولی از اونجایی که پسر بامرامی بودتوی همین مدت باهمه جور شده بود))
منم که شوکه شده بودم بی این که بپرسم چی شده و چطور در خونه روبستم و باحسام به راه افتادم.بعد که یکم به خودم اومدم دوبار از حسام ماجرا رو پرسیدم و فهمیدم جریان از این قراره:
چندروز پیش اشکان بایکی از دوستاش توی همون شهری که کار میکرده باموتور میرن بیرون برای انجام دادن یه کاری که توی یکی از کوچه های همون شهر تعادل موتور رو از دست میده و بایکی از ماشین هایی که توی کوچه پارک کرده بوده برخورد میکنه و سرش میخوره توی آسفالت و الانم توی کماست و به دلیل اینکه خانوادش مشهد بودن و از همونجا یراست میرن بیمارستان پیش اشکان دیگه کسی نبوده که به ما اطلاع بده.
وقتی بچه ها جریان و فهمیده بودن همه مثل من شوکه شده بودن و باورش برای همه ما سخت بود اشکان کسی که تاچندوقت پیش توی جمع ما بود الان توی کماست و ممکنه دیگه هیچوقت نبینیمش.
خلاصه ما فورا راه افتادیم به سوی شهری که اشکان در بیمارستان آن شهر بستری بود.بعداز گذشتن تقریبا دوساعت ما رسیدیم و وقتی به داخل بیمارستان رسیدیم با صحنه ای مواجه شدیم که اصلا انتظارش را نداشتیم.تمام اعضای خانواده ی اشکان توی حیاط بیمارستان در حال گریه و زاری بودن.انگار که تمام دنیا سرمون خراب شده بود باورش خیلی برامون سخت بود اشکان مرگ مغزی شده بود و دکترا ازش قطع امید کردن حالمون اصلا خوب نبود نمیدونستیم چیکار کنیم یگوشته نشستیم و فقط اشک میریختیم خاطرات اشکان رو تو ذهنمون مرور میکردیم و با صحنه روبرومون مقایسه میکردیم توی ذهنمون نمیگنجید اما دیگه کاری از دستمون بر نمیومد و بعداز چندساعت به شهرمون برگشتیم.
دوسه روزی اشکان بیمارستان بود این مدت خیلی به ما سخت گذشت تا اینکه خبر مرگ اشکان به گوشمون رسید بلاخره از چیزی که میترسیدیم اتفاق افتاد
.آره اشکان تموم کرده بود
. وما در حسرت دیداری دوباره
صدای پیر مغان می شنیدم همه شب
که ذکر غریبانه ی دل می گفت از دم دوست
( منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن )
مرا کیمیا کنید ز خاک پاک ره دوست
اشک می ریزم همه شب از فراق تو تا صبح وصل
مگر باد صبا برساند پیامی از بر دوست
به گریه های عاشقانه ی نیمه شبم قسم
که دمی روی برنگردانم از در دوست
الفاتحه.......
[ بازدید : 152 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]